جدول جو
جدول جو

معنی خراب ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

خراب ساختن
(بَ تَ)
ویران کردن. منهدم نمودن. از بین بردن: و خانه های کوچک و بزرگ را خراب سازند. (مجالس سعدی) ، مست کردن دیگری. بمستی سخت انداختن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتب ساختن
تصویر مرتب ساختن
نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گِ شُ دَ)
چراغسازی کردن. چراغ کردن. چراغ درست کردن. چراغ فراهم کردن:
غمش در کوچۀ تاریک دل دشوار می آید
چراغ از آه سازم تا براه او نهم آنجا.
شفای اصفهانی (از ارمغان آصفی).
رجوع به چراغ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ گِ رِ تَ)
کباب کردن:
داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح
بر نمکش ساختم مردم دیده کباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ شُ دَ)
دراز کردن. طویل قرار دادن: تطریح، تمتیع، طرمحه، دراز ساختن بنا. (از منتهی الارب) ، ممتد کردن. کشیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ زَ دَ)
خیال پروریدن. خیال پختن. اندیشه و توهم کردن. خیال کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دُ کو کَ دَ)
حقیر ساختن. ناچیز کردن. بی اعتبار کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، نرم ساختن مو. مرتب کردن مو، چون: فلان آرایشگاه خوب مو را خوار می سازد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ تَ)
پاره کردن. دریدن. چاک ساختن. (برهان قاطع) ، بمعنی درست کردن خرقه نیز آید (از اضداد است)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
حساب تراشی کردن. حساب سازی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
برنشست قرار دادن. وسیلۀ سواری ساختن. اقتعاد، ستور را مرکب خویش ساختن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتاب ساختن
تصویر کتاب ساختن
تالیف کردن تصنیف کردن: (واجب دیدم این کتاب بنا شریف او ساختن) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
به سامان داشتن سامان دادن مرتب کردن، . . و دو جانبش دو دروازه گشاده و همه را شرفه و کنگره و سنگ انداز مرتب ساخته که حقا اتمام آن کار از دست سلاطین. . بیک ساا دشوار آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخراج ساختن
تصویر اخراج ساختن
دفع کردن رد کردن بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
صنع الفقّاعات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
Bubble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
faire des bulles
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
起泡
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
বুদ্বুদ তৈরি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
пускать пузыри
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
blubbern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
пускати бульбашки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
puszczać bańki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
ببلے بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
baloncuk yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
kuunda vichocheo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
fazer bolhas
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
거품을 만들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
泡を立てる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
ליצור בועות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
बुलबुला बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
ฟอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
bubbelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
burbujear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
fare bolle
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حباب ساختن
تصویر حباب ساختن
membuat gelembung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی